احتمال قریب به یقین مراد گوینده از چنین جمله ای به مردم پس از حملات هفتم اکبر برمی گردد چرا که وضعیت زندگی مردم در قبل از هفتم اکبر چنان رقت انگیز بوده که ترجیح داده اند وارد یک جنگ نابرابر و تمام عیار شوند اما به آن مرگ تدریجی و خفت بار تن ندهند. خُب با این حساب مردم غزه ی این روزها مردم خوشبخت تری اند. آن هم نسبت به مردم ایران و به ویژه نسبت به کشورهای توسعه یافته و به ویژه تر مردم آمریکا. من حرف آقای علیانی را تا حدودی خوب می فهمم و با اما و اگرهایی شاید با مغز سخن او مشکل چندانی هم نداشته باشم اما بر سر آن چه این روزها در فضای مجازی از او منتشر شده حرف هایی دارم. اول از همه و مهم تر از همه این که فکر می کنم حرف هایی از این دست که حرف هایی خلاف آمد عادت و شاذ محسوب می شوند جایش در عرصه عمومی نیست. در نوجوانی و آغاز جوانی به این موضوع اصلا اهمیت نمی دادم که یک سخن ممکن است چه نتایج و توابعی داشته باشد. تحت تاثیر دکتر شریعتی فکر می کردم مصلحت چیز مهملی است و در همه جا و پیش هرکس فقط و فقط باید حقیقت را در نظر گرفت حتی اگر حقیقت به ضرر و زیان دیگران تمام شود. زمانه تادیبم کرد و به جان آموختم جهان و کار جهان همان قدر که سهل و مختصر است دشوار و پیچیده هم هست و به این سادگی نمی توان درباره همه چیز و همه کس حکم صادرکرد. کورش علیانی هم که حالا ریش سفید کرده باید بهتر از من بداند هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
علی آقای معلمِ شاعر می گفت ما در اوایل انقلاب فکر می کردیم همه مردم به مقام و مرتبه بایزید بسطامی رسیده اند؛ طرف بچه اش در جبهه جنگ تکه پاره می شد و آن وقت از طرف بنیاد شهید در خانه اش می رفتند و می گفتند شهادت فرزندت را تبریک و تسلیت عرض می کنیم. به ظاهر حرف متعالی و درخشانی بود و پشتوانه دینی و عرفانی هم داشت منتهی خیلی ها اصلا درکی از این جمله نداشتند. مهم جنبه تبلیغاتی ماجرا بود که خوب هم جواب می داد ولی در عالم واقع اصلا از این خبرها نبود. چند سال پیش بهراد مهرجو فیلمی مستند ساخت از زندگی یک کارمند بنیاد شهید. کارمندی که بنابر وظیفه شغلی اش ماموریت داشت به خانواده هایی که بستگانشان را در جبهه از دست می دادند خبر شهادت عزیزشان را برساند. او به گفته خودش بارها و بارها در حین ماموریت کتک خورده بود. حتی چند بار نزدیک بود جانش را در این راه از دست بدهد. هرچه هم استعفا می داد مورد قبول واقع نمی شد و هیچ کس هم حاضر نبود جایش را با او عوض کند. نمی خواهم از روی خاطرات آن بنده خدا نتیجه بگیرم که تمامی خانواده شهدا چنین عکس العملی در مقابل خبر شهادت عزیزانشان نشان می دادند. در همان زمان جنگ دیدیم مادری را که سه فرزند و یا چهار فرزندش را چنان به خاک می سپرد که عظمت اولیای خدا را به خاطرمان می آورد. بی هیچ گلایه و شکایتی. با چنان رضایت خاطر و ایمان باشکوهی که به گفت در نمی آید. با این همه نمی شد از همگان انتظار داشت در چنین مقام و مرتبه ای قرار بگیرند و از چشم انداز بانوی باشکوه کربلا به عالم بنگرند و در مقابل مصیبت های عظیم بگویند: ما رأیت الا جمیلا. تلاش دولتی برای همگانی کردن مفاهیم معرفتی و امرمقدس همواره نتیجه عکس می دهد و اندک اندک این مفاهیم را از قداست تهی و راه را برای سکولاریسم هموار می کند. اتفاقی که در این چند دهه افتاده است و انکارش چیزی را عوض نمی کند.
مشکل بزرگ تر این که گاهی این جملات انقلابی و معرفتی بر زبان کسانی جاری می شود که هیچ نسبتی با آن حرف ها ندارند. وقتی طرف می گوید ما باید به یمنی ها اقتدا کنیم و از آنان مبارزه و مقاومت را بیاموزیم اما زندگی اش نه تنها به یمنی ها شباهتی ندارد که بیشتر یاد و خاطره بورلی هیلز نشینان را در خاطرها زنده می کند، توقع دارید حرفش در عقل و نفس مخاطب نفوذ کند؟ وقتی بهروز جان افخمی می گوید خوشبختانه جنگ به صورت جدی شروع شده است و حالا تفاوت بزدل ها و پهلوانان روشن می شود اما قراردادهای میلیاردی می بندد و فیلم بندتنبانی تحویل می دهد، جز آن که حس تنفر را درمیان مخاطبانش برانگیزد سخنش چه حاصل دیگری خواهد داشت؟ مشکل از جمله نیست، مشکل از گوینده است. شبیه همین سخن را شهید چمران نیز گفته بود اما او همه زندگی اش را بر سر همین جمله گذاشت. با این جمله کاسبی نکرد. از دور نگفت لنگش کن. رفت وسط میدان و جان بر سر دعوی اش گذاشت که فرمود: گواه عاشق صادق در آستین باشد. نمی خواهم خدای ناکرده کورش علیانی را در زمره کاسبان جنگ و تحریم و این حرف ها قرار دهم. اصلا نمی دانم کورش علیانی در همین جنگ هشت ساله خودمان حضور داشته یا نه و یا شیوه زیستش به مقاومت و نبرد با استعمار و این حرف ها می خورد یا نمی خورد. انشاءالله که می خورد اما به حکم اتقوا من مواضع التهم دست کم باید سعی کند ادبیاتش شبیه این موجودات همیشه طلبکار مدعی خودارزشی پندار نباشد. باید حواسش جمع باشد در سرزمینی که به گفته آمار رسمی قریب به سی میلیون نفر زیر خط فقر زندگی می کنند و روز به روز آمار خودکشی در آن بالا و بالاتر می رود جوری حرف نزند که از سخنانش بوی دفاع از وضع موجود و یا توجیه ناکارآمدی فرادستان به مشام رسد. علاوه بر همه این ها حکم کلی صادر کردن و در مقام دانای کل قرار گرفتن چندان پسندیده نیست. آقای علیانی از منظری به جهان نگاه می کند که در آن مقاومت و ایستادگی در برابر استکبار آن هم به هر قیمتی بسیار ارزشمند است و تلاش برای معمولی زیستن تقبیح می شود.
شاید من هم از دلبستگان چنین مفاهیمی باشم اما آیا حق دارم با یقین تمام بگویم این نحوه از زیستن شایسته آدمیان است و آن نحوه از زیستن در خور بهائم؟ حتی اگر حق داشته باشم عقل حکم می کند جوری حرفم را بیان کنم که دست کم با سخن زمره عبوس زهد شباهت پیدا نکند و دست آویزی برای دشمنان زیبایی و آزادی فراهم نیاورم. بسیاری از مردم سرزمین من تعریف آقای علیانی و بنده را از زندگی خوش نمی دارند. به هر دلیل. اصلا دلیلش مهم نیست. آن ها می خواهند یک زندگی آرام و بی درد سر داشته باشند. یک ماشین خوب. یک خانه آبرومند. با یک حقوق مکفی. آخر هفته هایشان را هم حتما در جاده چالوس سپری کنند. من و آقای علیانی دوست داریم زندگی مان را بدون ماشین و در خانه استیجاری سر کنیم. آخر هفته هم به جای عازم شدن به سمت شمال در خانه بمانیم و فیلم ببینیم و کتاب بخوانیم و موسیقی گوش کنیم. قطعا من و آقای علیانی سبک زندگی خودمان را دوست می داریم و آن را متعالی می دانیم اما آیا می توانیم آن هایی را که شبیه ما نیستند بدبخت بدانیم؟ بله در عالم رای و نظر هیچ کس نمی تواند مانع مان شود که درباره دیگران چگونه بیندیشیم اما همان طور که گفتم می توانیم به نتایج و توابع سخن خود نیندیشیم و بی پروا هرچه را در ذهن داریم بیان کنیم؟ تازه چه کسی به ما نمایندگی مردم غزه را داده تا از طرف آن ها احساس خوشبختی کنیم؟ آقای علیانی مطمئن است آن که فرزندش زیر آوار مانده و ضجه هایش دل سنگ را آب می کند و بقیه خانواده اش هم با بمب ها وموشک های صهیونیست ها تکه تکه شده اند احساس خوشبختی می کند؟ بچه هایی که هر شب از هول بمب افکن های صهیونیستی تا صبح خواب به چشمشان نمی آید خوشبختند؟ کودکی که دست و پایش به پوست آویزان است و در بیمارستان داروی بیهوشی وجود ندارد تا اندکی از دردهای او در حین عمل جراحی بکاهد خوش بخت است؟ جدی می فرمایید؟
البته که آقای علیانی توضیح می دهد که منظورش از خوش بختی این مصیبت ها نیست بلکه راه حل هایی است که مردم غزه برای زنده بودن به فکرشان می رسد اما حتی در این صورت فکر می کنم این نگاه خیلی توریستی است. آیا مردم غزه خودشان هم چنین نظری دارند؟ یعنی اگر در مقام اختیار قرار بگیرند می گویند ما نمی خواهیم مرفه باشیم و بدبخت بلکه تصمیم داریم در مصیبت زندگی کنیم و خوش بخت باشیم؟ آن راه حلی که آقای علیانی می گوید ابتکاری است برای پایان بخشیدن به همین وضعیتی که در آن قرار گرفته اند. بله، راه حل های مردم غزه برای تن ندادن به مرگ و نیستی باشکوه است و در خور تحسین و تقدیر اما دو قطبی ساختن از زندگی آن ها و رفاه دیگران آدرس غلط دادن است. این حرف ها وقتی خطرناک تر می شود که کسانی هوس کنند این خوش بختی مد نظرشان را گسترش دهند. همان کاری که سازندگان انسان نوین سعی داشتند انجام دهند. سازندگان انسان طراز نوین نیتشان خیر بود. آن ها می خواستند آدمی بسازند قانع و صبور و مهربان و نوع دوست و ایثارگر و کریم و گشاده دست و کوشا. انسانی که خیر و نعمت را برای همگان می خواست و از استعمار دیگران رنج می برد و در مقابل ظلم خاموش نمی نشست. مگر بد بود؟ هنوز هم این شعارها دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس اما در عالم واقع و روی زمین فجایعی به بار آورده و می آورد که مسلمان نشنود کافر مبیناد. ما قبلا تجربه این نگاه را داشته ایم و تاوان آن را هم داده ایم. تحقیر زندگی و سرخوشی و تفریح و رفاه و توسعه و شهرنشینی و شیک پوشی و طبقه متوسط سر از جاهای بدی در آورده است. بله، فرهنگ مصرف زدگی افسار گسیخته روزگار ما حال به هم زن است و نتوانسته جایگزین مناسبی باشد برای آرمان گرایی دهه شصتی اما چرا باید مدام از افراط به تفریط برویم یا بالعکس؟ آیا نمی توانیم میان زیست آرمانی و رفاه حداقلی سازش ایجاد کنیم بی آن که یکی را تقبیح کنیم و دیگری را ستایش؟
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "آیا مردم غزه خوش بخت ترین مردم روی زمینند" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "آیا مردم غزه خوش بخت ترین مردم روی زمینند"، کلیک کنید.